Nov 23, 2011

Nightmare again


سرما خوردم، االان شب سومه البته. یادمه از دانشگاه اومدم، ساعت 7 شب بود و خیلی خسته بودم و فوق العاده کم خواب، رفتم یه دوش آب داغ گرفتم که خستگیم از بین بره، همونطوری با حوله ولو شدم روی تخت، یکی از عادتهامه که خیلی هم مطلوبه برام. خوابم برد.  یه خواب نسبتا عجیب دیدم، خواب دیدم  روی یه قایق خیلی کوچیک و شکسته وسط یه دریا بودم، بعد هی می دیدم یه گوشه ازاون قایق داره ناپدید میشه، حس بدی داشتم، داشتم با خودم فکر میکردم چرا باید زندگی من اینجوری تموم بشه، نمی ترسیدم، مثل اینکه پذیرفته باشم خب دارم می میرم دیگه، وقتشه، ولی مسئله اینجا بود که دلم نمی خواست غرق بشم، که اون مدلی بمیرم. غرق توی همون افکار، بیدار شدم. یک ساعتی خوابم برده بود، خیس عرق بودم، تب کرده بودم.

 پا شدم یه فنجون قهوه درست کردم و در حال خوردن، ایمیلمو چک کردم. قهوه داشت حسابی مسخ میکرد منو. یه چیز گرمی زیر پوستم جریان پیدا کرد، حس کردم تبم داره میره بالاتر، یه مسکن خوردم و باز دراز کشیدم، ساعت طرفای سه نیمه شب بود که با گلودرد و تب بیدار شدم. حس خفگی داشتم. چشامو باز کردمو دستمو بردم زیر بالش که از روی گوشیم ساعتو ببینم. یهو با همون چشمای نیمه باز دیدم اینبار تختم شده همون قایق ، بعد دوروبرم پر از آب بود. اون طرف اتاق رو نگاه کردم، با تعجب دیدم سپیده راحت روی تختش خوابیده،  ولی من داشتم غرق میشدم، وسط اتاق خودم!  داشتم می دیدم که هی آب داره زیاد میشه، هی ارتفاع تختمو نگاه میکردم و میدیدم داره میاد بالاتر.  یه لحظه نفهمیدم چی شد فقط دیدم بابا و پشت سرش مامانم و برادرم بالای سرم وایسادن و دارن تکونم میدن. فهمیدم داشتم جیغ میزدم، و داد میزدم کمک...تا یک ساعت بعدش شوک بودم ، تبم بالا بود هنوز، بعد دوساعت با زور مسکن و آبمیوه خوابم برد.

هنوزم اون لحظه یادم میاد تنم میلرزه. میترسم از تب، از اینکه دوباره کابوس ببینم...

No comments: