Apr 29, 2010

س.ا.د.ی.س.م

آقای فیل. تر چی! کرم داری مثکه، آره؟
لذت میبری؟

خدایا! این بیماران روشفا بده خب

Apr 14, 2010

La vie en rose

Hold me close and hold me fast
The magic spell you cast
This is la vie en rose

When you kiss me heaven sighs
And though I close my eyes
I see la vie en rose

When you press me to your heart
I'm in a world apart
A world where roses bloom

And when you speak...angels sing from above
Everyday words seem...to turn into love songs

Give your heart and soul to me
And life will always be
La vie en rose



p.s: still alive :)

Apr 10, 2010

Prometheus


Greek mythology, in fact, has always been an attractive mystical world for me. Now being weaved with the art of drama, it’s an extended scene for human contentment and comprehension.

The story of Prometheus Bound as the champion of human being and a ‘superman’ has been one part of Aeschylus' trilogy on the Prometheus myth. Neither of the other two plays in the trilogy has survived. Now that I’m familiar with the Oresteia, the only surviving trilogy to come down to us, I know that how the loss of two parts of the cycle damages our understanding of Prometheus Bound, though it has much to offer and impress.

I think Prometheus is the only god or titan with him we can sympathize. He is an archetype of rebel, intelligence and progress. Prometheus boasts of all the gifts he has given to humanity, insisting that he is responsible for all human arts and portraying himself as central to the growth of human civilization and the survival of the race. But the question remains as well; Prometheus who knew better than anyone what would become of him in the hands of fate and destiny, why did he committed such a sacrifice? Maybe it’s not a far-fetched idea to interpret him as the Christ figure who worked as the champion of human being and sacrificed himself for the sake of human salvation. Even Christ’s crucifixion reminds us of the binding of his Greek classic precursor Prometheus.




Apr 7, 2010

dreams

A dream is an escape
An escape is a journey
A journey is an adventure
An adventure is life
Life is reality
Reality is a nightmare
A nightmare with no dreams...

Alex Barnett

nice

Apr 4, 2010

a review


بالاخره تصمیم گرفتم باز چرند نویسی رو ادامه بدم اینجا

خوبی این صفحه اینه که کمی تا قسمتی پرایوته به نظرم، خواننده های کمی داره و این واسه نوشته های من به نوعی ایده اله

سال 89 هم اومد..واسه من شروعش عجیب بود...با تماس تلفنی یه دوست قدیمی بعد دو سال! و تبریک پیشاپیش سال جدید و این حرفا...و من..خب..با خودم قرار گذاشتم امسال بیشتر لبخند بزنم.(دوستای من میدونن لبخند توی چهره ی من یعنی چی!). با خودم قرار گذاشتم بیشتر زندگی کنم. با خودم قرار گذاشتم کمتر فکر کنم، موزیک دامبولی بیشتر گوش کنم، بیشتر مثل همه باشم، به خودم بیشتر برسم، بیشتر واسه خودم وقت بذارم...شاید دوباره عاشق هم بشم خب! می‌خوام مثل همه‌ی آدم‌های ساده با دل‌خوشی‌های ساده و غم‌های ساده باشم... می‌خواهم برای رسیدن به هدف‌هام تلاش بیشتری بکنم،. حتا با خودم قرار گذاشتم که ورزش و ادامه بدم که البته این یکی رو یک هفته میشه که شروع کردم..نمی‌دونم با همه ی اینا زندگیم بهتر می‌شه یا نه؟ نمی‌دونم اصلن این‌ها برای منی که ایننقدر استخون هام سفت شده برای این مدل زندگی، امکان‌پذیر هست یا نه؟ اما تلاشم را می‌کنم. گرچه به هیچ چیزی امیدوار نیستم.

امروز رفتم سراغ قفسه کمد دیواری که تقریبن دو سال میشه میخواستم تمیزش کنم، خیلی جالب انگیزات بود!اول اینکه همه ی جزوه های دوره لیسانس رو ریختم دور! دو تا کارتن بود، فقط چند تا از جزوه های فوق رو نگه داشتم که فکر کنم تا چند وقت دیگه تجدید نظر کنم و اونا روهم تا شوتینگ همراهی کنم، آهان یادم رفت..جالبشو بگم!یه سالنامه یافتم متعلق به دوره ی دبیرستانم سیاه شده از خاطره هایی که دوستام نوشته بودن، که نشستم همشو خوندم... فکر نمیکردم اینهمه پیر شده باشم! و البته یه عالمه نامه های عاشقانه ی سال اول و دوم دانشگاه که همه رو واسه بار آخر خوندم و ریختم دور (دو نقطه دی)! باور بفرمایین من سال 79 موبایل نداشتم! هیشکی نداشت بجز یکی از استادام! اونم با یه گوشی صاایران مشابه همین بیسیمایی که الان برادران ارزشی! دستشونه بود یه جورایی! اینو گفتم که بدونین نامه نویسی کاملن نرمال بود..همون ترم اول که پا گذاشتم تو دانشگاه یکی از بچه های هم رشته ی خودم که البته ترم آخری بود رفت تو فاز عاشقی و اینا و یه چندتایی نامه به همراه جزوه هاش بهم داد که خب تا امروز همه رو حفظ کرده بودم! بعد از اتمام درسش راحت شدم از دستش و بعد درگیر شدنم با یه چند نفر دیگه!چقد فرصت داشتم واسه شیطنت و نکردم! فقط به فکر نمره و شاگرد اول شدن و برگزاری جلسه نقد ادبی و این حرفا.. اونم گذشت...یادش بخیر

سال جدید تحصیلی هم شروع شد.. نه واسه من یکی البته!خوشحالم دیگه استرس هام تموم شدن! طفلی دانشجوها

پ.ن: عکس مربوطه از همون نامه ها

پ.ن.2: دلم کلی تنگ شده بود برای احساس حماقت بعد از نوشتن