Oct 13, 2011

بی تایتل

از نوشتنم توی این محیط بیش از یک سال و نیم میگذره، انگیزه ای نداشتم واسه نوشتن..وقت نمیذاشتم، چندوقت پیش داشتم وبلاگ یکی از دوستان رو میخوندم که یهو اومدم توی وبلاگ خودم ..کلی دلتنگ غرزدنهایی شدم که اینجا می نوشتم.


از اینکه پارسال چی فکر میکردم در مورد امسالم و الان میبینم هیچ تکونی نخوردم به جز اینکه فقط یه سال پیرتر شدم حس خوبی ندارم. خوب که نگاه میکنم  تجربه های بیشتر، ترش و شیرین و گهگاه تلخ به کوله بار زندگیم اضافه شده فقط.


امروز یه غروب پاییزی ِ بی حوصله دیگه رو گذروندم، با قهوه و سیگارِ  کنار پنجره، تماشای غروب، فکر و فکر و فکر
زندگی من شده مصداق بارز در انتظار گودو..انتظار برای کی یا چی نمیدونم...فقط یکی یا یه چیزی بیاد و همه ی این دقایق رو عوض کنه...فقط بگذرن این روزا


8 comments:

Anonymous said...

Go on.

Sunny said...

Oh, Thank you Juan,
How do you know what I've written here? These are in Persian scripts :)

Anonymous said...

With imagination ... and the help of Google translator :) ... I follow you.

Greetings.

Sunny said...

My pleasure then; thank you for following and also for your nice comment :)

Mental Stripes said...

آیا میدانستید دود سیگار ... ؟ هنوز مارکدار میکشی؟ مگنا هم خوبه . امتحان کن

Sunny said...

تفننی میکشم
من سیگاری نیستم
:)

Mental Stripes said...

هه

Sunny said...

ببین، شاید باور نکنی
آخرین سیگاری که کشیدم مال اون روز پراگ بود، مصطفی اومده بود