یکی از بزرگترین ضربه هایی که توی زندگی خوردم
دوستان ناباب بوده. از همین اول بگم که ناباب یه کانسپته، نه به معنای معتاد و
خلافکار و ...، ناباب از دید من ینی
دروغگو، خیانتکار، دو رو! به همین سادگی.
همه ی دوستای دختری که داشتم ناباب از آب درومدن. همه.
کسایی که واقعن اسم دوست روشون میذاشتم ولی چنان داغ شدم از همه ی لطف و محبت های
بیجایی که بهشون کردم و بدتر از همه ی اینها، وقت و زمانی که حروم کردم واسه این
رابطه ها.
و اما با پسرها، تجربه بهم ثابت کرده تا وارد
رابطه ی عاطفی نشم با کسی، دوستیام موندگار می مونن.به همین سادگی
چند ماه پیش، پسری از دوستانم، با همه ی عشقش،
عاشقم کرد. یه رابطه ی نصفه نیمه، و تهش..هیچی، یکی از عزیزترین دوستامو از دست دادم. حالا طوری
شده که از هم فرار میکنیم، چه توی اینترنت، چه اونترنت ،به همین تلخی، به همین سادگی
چندوقت پیش مجبور بودم با یه گروه از دوستان ناهار بخورم.مجبور
بودم واقعن. همه داشتن غذا میخوردند و از هر دری سخنی بود. ولی همه ی اون مدت
همش ذهنم مشغول این بود که آقای ایکس بی شرف
تر از این نمیتونه باشه. و همون موقع بود که به خودم گفتم این بار آخریه که
من این جمعو میبینم، به استثنای یکی دو نفرشون البته. از دورویی متنفرم، شاید حتی
به همون اندازه برام نابخشودنیه که خیانت مثلن. و همین محکمترین دلیلی هست که
خیلی از به ظاهر دوستانم رو کات کردم و بابتش خوشحالم، تنها افسوسی که میخورم اینه که چرا زودتر به این
شناخت نرسیدم.
میخواستم
یه پست مفصل در همین مورد بنویسم، ولی به خودم گفتم سو وات؟ و منصرف شدم. بازم به
همین سادگی.
همیشه دیر میرسم، به شناخت، به همه چی. به همین
سادگی